و این راه دشوار…  ( قسمت پنجم )

🏢 کلید واحد را که میگیرم دلم اندکی آرام میشود. وارد آپارتمان میشوم. منظره بی نظیری از خیابان یانگ که بلندترین خیابان دنیاست مقابل چشمانم ظاهر میشود. با خود میگویم “خدایا میشود بخت و اقبال من هم مثل همین خیابان بلند باشد؟”
⭕️ و باز هم همان ترس های لعنتی به سراغم میآید. فکر کنم بیشتر پولهای خود را همین چند روزه خرج کرده ام. ۴ ماه پیش پرداخت کرایه رمقی برای حساب بانکی ام نگذاشته و اگر به زودی کار پیدا نکنم همین نیم جان باقیمانده حساب هم به کما میرود.
💻 آن شب را با همین خیالات سر میکنم و صبح اول وقت که هنوز خروس های تورنتو خوابند به سراغ وبسایت های کاریابی میروم. (البته من هنوز خروسی در تورنتو ندیدم)
🖥 با یک رزومه بسیار خام و ابتدایی که یک عکس ۳ در ۴ رنگی خوشحال بنده هم در گوشه چپش خودنمایی میکند هر چه آگهی کار است باز کرده و برای آن اپلای میکنم. راستش فرقی برایم نمیکند چه کاری باشد. از جاب پست هایی مانند “ریاست مرکز کنترل ترافیک هوایی شاتل های فضایی ناسا” گرفته تا “لگد کردن گوجه برای تهیه رب بدون دخالت دست” همه را اپلای میکنم.
🎯 بعد از شخم زدن تمام وبسایت های کاریابی و اقدام برای تمام پوزیشن های شغلی موجود، اندکی آرام میشوم. انگار که کار بزرگی کرده باشم وجدانم را نوازش میکنم و دلش را به همین چند کلیک خوش میکنم.
🌓 روزها می‌آید و میرود اما دریغ از یک تماس. انگار حتی یک نفر هم رزومه مرا ندیده. ترس عجیبی وجودم رو فرا میگیرد. دوباره این “نکند” های بی صاحب به سراغم می‌آیند. نکند کار پیدا نکنم؟ نکند حساب بانکیم جان به جان آفرین تسلیم کند؟ نکند مجبور شوم برگردم؟ نه این آخری را نیستم.
🛃 دوباره شروع میکنم و با لپ تاپ و موس به جان وبسایت ها می‌افتم. اینبار تراکتور اپلای کردن را بدون مهابا روی تمام پوزیشن های شغلی میگیرم و شخمی اساسی تمام وبسایت های کاری را میزنم. حتی به شغل “نقش مادر شنگول و منگول در باغ وحش کودکان” هم رحم نمیکنم. اصلا همه را اپلای میکنم. بالاخره یکی پیدا میشود و دلش میسوزد. اما نشد… اما کسی دلش نسوخت… و من ماندم و این خرج های سنگین کانادا که کم کم فشارش رو روی شانه هایم احساس میکنم.

🚫 نه… یک جای کار ایراد دارد. آن روزها نه وبسابتی بود و نه کانالی که بتوان اطلاعات به درد بخوری از آنها به دست آورد. باید حضوری بپرسم تا ببینم داستان چیست. اما قبل از هر چیز نیاز به پول دارم. باید کار جنرال انجام دهم. ایرادی ندارد‌. هدفم برای من بسیار مهمتر از این حرف هاست.

⛏ کاملا اتفاقی به یک آگهی “‌کار ساختمانی” در مجله پر از عکس و بدون مطلب ایرانی برمیخورم. چه از این بهتر. در تخصص من هم هست. گوشی را بر میدارم و تماس میگیرم.
😎 بله؟
🙂 سلام. ببخشید بابت آگهی کار ساختمانی تماس گرفتم. من فوق لیسانس عمران گرایش سازه دارم و فکر کنم این کار مناسب من باشد.
😎 (صدای خنده) بله البته فعلا مدرک شما را لازم نداریم. زور دارید؟
🤔 بله در چه حد لازم دارید؟
😎 در اون حد که بتوانید فرقون جا به جا کنید.
🙁 آها. بله فکر کنم داشته باشم.
😎 اوکی فردا ۵ صبح جلو لابی ساختمون ماشین به دنبال شما میاد‌.

♨️ و این میشود اولین تجربه کار تخصصی من در کانادا

به اشتراک گذاری پست

نوشته‌های تازه

آخرین دیدگاه‌ها

نوشته‌های تازه

i2Canada IMMIGRATION Services